این قصه پایانش خداحافظی نیست
هیچوقت خداحافظی را دوست نداشتم، چون زیبا نبود و نیست. حالا فکر کنید این خداحافظی از یک سیاره ای باشه که کلمات حرف اول و آخر را می زنند. کلمه ها اول که شروع می کنند به حرف زدند با هیجان و آخر هم با دعوت و خواهش تمنا که باز هم بیاد این طرف ها، اگر نیاید ناراحت میشیم ها، در خونه ما همیشه به روتون بازه و از این حرفها که دل آدم غنج میره و هوا برش می داره باز هم واسته ببینه قرار چی بشه ؟ شایدم دری به تخته خورد و با همین کلمه ها تونستیم یک کاخی، چیزی بسازیم. خلاصه یک دل برو صد دل نرو فعلا که این وسط مسط ها منتظر معجزه ایم.
میگن نابرده رنج گنج میسر نمی شود، خدایش من که بسی رنج بردم ولی گنج نه اونقدر که توقع داشتم، نبردم و حالم گرفته است. شاید اینقدر آدم دقیقی نبودم که انتهای کار رو با تمرکز بدوم. باور می کنید تا آخرین نفس داشتم یاد می گرفتم که اول بشم و هی فکر می کردم چطوری بهتر انجام بدم؟اما دیگه تموم شد و اصل نمره یعنی نتیجه اعمال بود که دلبخواه بنده حقیر سر تا پا تقصیر نشد.
با همه دک و پوزم، واقعا از تولید محتوا هیچی نمی دونستم؛ بس که حواسم به قصه پردازی بود. متن اولم یعنی من با جانا زندگی می کنم به نظرم دلنوشته ای از زندگی کوفتیم است، پر از گله و شکایت که سعی کردم پشت کلمات قایم شون کنم اما حالا فهمیدم میشه جور دیگه هم نوشت که بخندی به زندگی سرد.
در تولید محتوا قدم به قدم پیش رفتیم(دوی ماراتون بود)
اولین مقاله رسمی یعنی خیابان استقلال استانبول خیلی جذاب بود. واقعا خیلی چیزها یاد گرفتم و هوس کردم یک سر قبل از مرگ به ترکیه برم، استانبول رو ببینم. ببینم راسته میگن استقلال ترک ها از استقلال ما خوشگل تر؟ انشالله که با تولید محتوا کردن پولدار میشم با ویلی(ویلچر برقیم) میرم یک دل سیر خیابون استقلال و دیدنی هایش رو می گردم.
گشتن تنها فایده نداره قول میدم، حتما کلی عکس با کیفیت بگیرم که دیگه دربه در از این سایت به اون سایت نباشم. فکر نکنید نمیدونم عکس خوب چیه و با عکس بد کند زدم به مقاله هام، بخدا می دونم ولی کو عکس خوب؟! مخصوصا برای اون مقاله اذیت کن پرز پتو که همه چیزش قحطی بود.
بعد که عکس گرفتم،یک مقاله شیک و سئو پسند می نویسم شاید که گوگل منو ببره اون بالا بالاها. البته که می دونم باید فتوشاپ رو هم خوب یاد بگیرم اینطوری راحت تر میشه کلک زد و سرعت دویدن رو بیشتر کرد.
به نظرم که شروع مقاله نویسی مون که خیلی جذاب بود و همین باعث شد قدم های بعدی هم حتی اگر تو گل می رفتیم باز هم با کمک مربی با حوصله و قشنگ مون خانم ابوالقاسمی بیایم بیرون و ادامه بدیم. باور کنید گاهی در بین غر زدن مون بلند طوری که خودمون بشنویم می گفتیم مرگ بر خستگی.
ریزه کاری های تولید محتوا هم مهم تر از اصل مطلب
هر جای تولید محتوا رو نگاه کنید یک قصه هفتاد من دارد که مجبورت می کنه چشمهات رو بیشتر باز کنی و حواست باشه از مسیر خارج نشی. کلمه های قر و فر دار که بزک دوزک نگارشی شون از عالم گذشته بود. هی باید برگردی عقب ببینی چیزی جا مونده، نمونده. نقطه سر جاش اون ویرگول نرفته باشه جای اشتباهی. خدایش مکافات های رو یاد گرفتیم که بعد فهمیدم ای مادر! چی با این ریزه میزه ها مقاله مون خوشگل تر میشه. خلاصه تجربه های ریز و درشت هر کدوم ما رو یک قدم جلوتر می برد و حواس مون رو جمع تر می کرد.
همون آزمون اول همه چیز معلوم شد
من که عقیده دارم همون آزمون اول رو که دادیم معلوم شد کی به کیه چی به چیه؛ ولی این امید است که باعث می شود به برنده شدن فکر کنیم و اول صبح بلند بشیم بگیم سلام صبح بخیر ما زنده ام و می خوایم ادامه بدیم. اصولا ما آدمها با نصف تقدیر نصف اختیار زندگی می کنیم که باز هم یک جاهای تقدیر می چربه به اختیار. همون آزمون شاگرد اولها مشخص شدند اما خانم ابوالقاسمی اعتقاد به فورجه داشت و با صبر صد درصدی کمک می کرد بریم جلو.
واقعا چیزهای کلی یادم است زیاد جزیئات یاد نمونده، فقط می دونم که خانم معلم با سن کمش حوصله اش از من خرس گنده بیشتر بود. گاهی که به جای قدم به قدم کلمه به کلمه جلو می بردمون و حواسش به گیجی ما بود.
ما 6 نفر عجیب غریب در وبسیما
در بین 6 نفری که انتخاب شدیم برای آموزش نشستنکی، عجیب اینکه فقط دو نفر از کل ایران شهرستانی بودیم و عجیب تر اینکه همون دو نفر هم اسم بودیم که گاهی خانم ابوالقاسمی اشتباه می کردند و نیاز به توضیح واضح هات بود و بقیه تهرانی بودن ها مثل ما هم لهجه نداشتن که. خب بگذریم برم سر اصل مطب، هنوز هم که هنوزه برام سوال کلاس به این خوبی و مهمتر از همه رایگان چرا ما انتخاب شدیم؟ اون هم با این همه تفاوت در سطح تحصیل، نگرش، بزرگی و کوچکی.
هرچه به پایان نزدیک تر می شدیم تندتر می دویدیم
می خوام الان از درگیری ذهنی که حین آموزش یقه ذهنم رو گرفته بود بگم. هر چی جلوتر می رفتیم مقاله ها در عین اینکه مجلسی سخت تر می شدند، بیشتر هم شده بودند. چشم باز کردیم دیدیم ای دل غافل داریم با سرعت لاک پشت روزی یک مقاله می نویسیم ولی از لینک سازی کوفتی خبری نیست، عین پیام بازرگانی هی می پرسیدیم و خانم ابوالقاسمی هم می گفتند زود که زود. آخرش هم همین لینک حال منو گرفت و نمره پایانی خوبی نداشتم.
قبل آخر ، یک آزمون سرعتی داشتیم. البته مثلا سرعتی بود، چون امتحان نداده دادمون هوا رفت که ما فرق داریم و ما فعلا و فعلا هستیم و در نتیجه این خانم دلسوز که درگیر چندتا دختر عجیب قریب شده بود قبول کرد که یک ساعت تمدید کند، ولی باز هم نشد و بیشتری ها بعد سر موقع تحویل ندادیم، بعضی از ما سیستم های درست و درمون نداشتیم که زبون تولید محتوا حالیش باشه و همکاری کنه. درسته در اون آزمون اول شدم، ولی دلم می خواست در دور آخر پیست دو میدانی تولید محتوا که من و زهره جلو افتاده بودیم من با ویلچرم اول بشم نه ظهره با قدم هایش.
دیگر تمام، قصه ی من آخرش همین
تنها نگاه خیس خداحافظی چنین
دارم که دور می شوم از شهر بودنت
قرآن بگیر روی سرم رفتنم ببین
انگار هیچ، سایه ی تنها که می روم
بی رد پا کشیده شدم روی این زمین
حالا بگیر این دل من قابلت نبود
این یادگار مال تو باشد تو نازنین
چیزی شکست، کهنه ولی یک عتیق است
از قرن عشق مانده به جا بی شک و یقین
دیدی رسید فاصله باید که گم شوم
با سرنوشت خاطره هایت شوم عجین
اکنون بگیر دست مرا لحظه ای فقط
با چشمهای خیس خداحافظی همین
اعظم نیازمند