زندگی هرکسی با یک چیزهایی گره‌خورده است. یکی تا چشم‌باز می‌کند دنبال اسکناس است ، یکی وسط درس و کتاب و کسی بهر تماشای جهان. بدو تولد که اغراق است، ولی از وقتی به یاد می‌آورم داشتم می‌نوشتم.

من دقیقاً از همان‌هایی بودم که سر کلاس درس دائم در حال نوشتن بودم و همه خیال می‌کردند، جزوه می‌نویسم. فارغ از اینکه فقط داشتم اتفاقات روز قبل را در دفتر یادداشت روزانه‌ام ثبت می‌کردم. برای اینکه دستم رو نشود هرچند وقت یک‌بار به نشانه تأیید سری برای معلم و استاد تکان می‌دادم و باز می‌نوشتم.

کی، کجا و چطور شد را نمی‌دانم، فقط به یاد می‌آورم به خودم آمدم و دیدم دارم داستان بی‌سروته  زندگی‌ام برای مرحله اول مصاحبه کارآموزش پروکسیما می‌نویسم. اوایل تصوری که از این دوره داشتم چیز دیگری بود و بعد چیزهایی که آموختم همان‌هایی بود که همیشه می‌خواستم آنان را بدانم و تجربه کنم.

اول آزمون بعد آموزش

مهندسی معکوس پدیده جالبی است. تمام عمرمان به یک شکل کلی آموزش دیدیم. اول معلم کتاب را باز می‌کرد، سمت تخته می‌رفت بعد آموزش می‌داد در آخر هم از ما می‌خواست اگر سؤالی داریم بپرسیم. مغزت هنوز درگیر “ب” به نام خدایی بود که روی تخته نوشته‌شده بود ولی تو را حواله می‌کرد به حل تمرین.

پروکسیما به سبک آموزش معکوس، اول یک تمرین برایت می‌فرستاد و از تو می‌خواست حلش کنی. با هر تلاشی بود تمرین را حل می‌کردی و بعد مثل آموزگاری مهربان می‌آمد به تو یاد می‌داد که چطور تمرین را حل کنی. مهندس معکوس یعنی همین. در این مدل ذهنت در بند مسائل حاشیه‌ای نیست و اصول کلی آموزش را با دستاورد خودت مقایسه می‌کنی و احتمال موفقیت هم  بیشتر است.

دقت، سرعت و مدیریت زمان؛ تضمینی فقط در 40 روز

جایی می‌خواندم که می‌گفت: علاقه به موضوعی برای انجام دادن به یک فعالیت کافی نیست؛ چیزی که مهم است میزان تاب‌وتوان در برابر سختی‌های ناشی از آن است. یک سری مهارت‌ها وجود دارند که نه فقط در زندگی شغلی، بلکه در زندگی شخصی هم به آن نیاز است. خصوصاً مدیریت. تمرین و تکرار و تلاش می‌تواند آدم را به نسخه بهتری از خودش در تمام جنبه‌ها تبدیل کند.

اگر چیزهایی که می‌آموختم به چالش کشیده نمی‌شدند و زیر سؤال نمی‌رفتند، یک جایی از یادگیری می‌لنگید. دقت، سرعت و گرفتن افسار زمان در دستانم مهارتی بود که فکر نمی‌کردم در یک دوره آموزشی به دستم بیاید ولی آمد.

بنویس تا اتفاق بیافتد

کتاب بنویس تا اتفاق بیافتد را نخوانده‌ام ولی به نظرم در دسته کتاب‌های زرد جا خوش کرده است. احتمالاً می‌خواهد بگوید اگر اهداف و خواسته‌هایت را بنویسی به آن‌ها می‌رسی. همین‌قدر دور از انتظار و غیرمنطقی. امیدوارم در دام  judge book  by its cover  افتاده باشم چنین محتوایی بین دست مردم نچرخد. از وقتی که زندگی‌ام با نوشتن و تولید محتوا عجین شده است دغدغه محتواهای زرد و غلط دست از سرم برنمی‌دارد.

حالا نه حرفه‌ای، ولی دست و پا شکسته می‌توانم اگر دارم صفحات وب را بالا و پایین می‌کنم یک محتوای ارزشمند و سایت کار بلد را تشخیص دهم. یک  غلط املایی کوچک از زیر دستم رد نشود و آن را ملاکی به‌عنوان  بی‌احترامی به مخاطب تلقی کنم و صفحه را ببندم.

کوله‌بار تجربه کارآموزش زمستان 1400؛ بدرقه تمام راه زندگی

همه این‌ها را گفتم که بگویم اگر چیزی در شیرۀ جان ما باشد، تا پایان زمان سر کشیدن پیمانه عمر هم با ما همراه است حتی اگر از آن استفاده نکنیم. قدرت نوشتن و زنده کردن کلمات در همه وجود دارد، همه. توانایی جان ‌بخشیدن به کلمات و به تصویر کشیدن آنان چه در صفحات کاغذ، چه صفحات وب یک حداقل اصولی نیاز دارد که در پروکسیما آن‌ها را بهتر آموختم.

تجربه یادگیری متفاوت، بالابردن توانایی مدیریت زمان و توانایی خلق یک محتوای ارزشمند دستاوردهای ارزشمندی است که در این دوره به دست آوردم و بدون شک می‌توانم این گنجینه باارزش را همه‌جا با خود ببرم.