واسه خیلی از ماها پیش اومده که توی یه ساعتهایی از روز احساس گرسنگی شدید کردیم و دنبال این هستیم که به هر نحوی که شده خودمون رو سیر کنیم. وقتی یه ظرف پر از میوههای رنگارنگ جلومون میذارن ما تقریبا گیج میشیم و نمیدونیم کدوم رو باید انتخاب کنیم. همه میوههای ظرف به یه نحوی بهمون چشمک میزنن و ما رو سردرگم میکنن. ما هم بی خبر از همه جا تصمیم میگیریم که از همشون امتحان کنیم؛ پس جلومون یه پیش دستی ظاهر میشه پر از میوههای دست خورده و نصفه کاره که هیچ کدوم رو به پایان نرسوندیم و صرفا با دیدن ظاهر جذابشون تصمیم گرفتیم که از همشون امتحان کنیم.
تا حالا به این روند دقت کردین؟ چرا ما یهو حول میشیم و نیاز اصلیمون رو فراموش میکنیم؟ چرا با دیدن ظاهر وسوسه انگیز میوههای مختلف هدف اصلیمون رو گم میکنیم؟ مگه مقصد اصلی ما رفع گرسنگی نبود؟ ما که بهتر از هرکسی با ذائقه غذایی خودمون آشنایی داریم؛ پس چرا نتونستیم یه میوه رو تا ته تموم کنیم و اگر دوباره احساس گرسنگی کردیم سراغ میوه بعدی بریم؟
این همه میوه نصفه کاره نه تنها حس گرسنگیمون رو برطرف نکرد؛ بلکه احساس خوشایندی هم بهمون نداد. ما میتونستیم با یکم تمرکز و فکر بهترین و عاقلانهترین میوه ظرف رو انتخاب کنیم؛ اینطوری هم حس گرسنگیمون برطرف میشد و هم با مصرف کمترین کالری یه انتخاب مناسب کردهبودیم.
لحظه انتخاب مسیر!
تا حالا شده مثال بالا رو با لحظههای مهم زندگی روزمرتون مقایسه کنید؟ ما خیلی از روزای زندگیمون یه تصمیم بزرگ میگیریم و برای خودمون یه هدف طلایی تعیین میکنیم. هدفی که با تلاش برای رسیدن بهش، میتونه آینده و زندگی ما رو رقم بزنه و مسیر ما رو به کلی تغییر بده.
ما توی انتخاب مقصد آرزوهامون مشکلی نداریم؛ مشکل اصلی ما زمانی شروع میشه که باید یه مسیر برای رسیدن به هدفمون پیدا کنیم. اونوقته که گیج میشیم و دست و پامون رو گم میکنیم و نمیتونیم انتخاب درستی داشتهباشیم. همونجایی که ذهنمون بهمون اشاره میکنه که کمیت بهتر از کیفیته و بجای انتخاب یه مسیر هدفمند و درست ترجیح میدیم که به همه مسیرهای پیش رومون یه گریزی بزنیم.
بعد از سپری کردن تمام راههای پیش رومون احساس ناامیدی و ناتوانی میکنیم. نمیگم به هدفمون نزدیک نشدیم؛ برعکس قطعا تونستیم به مقصدمون چند قدم نزدیکتر از قبل بشیم؛ اما به چه قیمتی؟ ما با انتخاب یه مسیر غلط انگیزه و امیدمون رو نابود کردیم. حس کسی رو داریم که خودش دستی دستی قاتل زمانهای مفید زندگیش بوده و با سپری کردن بخش عظیمی از عمرش فقط چند قدم ناچیز به هدفش نزدیکتر شده.
اونجاست که دقیقا متوجه اشتباهمون میشیم و دنبال کسی میگردیم که بتونه ما رو راهنمایی کنه و یه مسیر درست و مطمئن پیش رومون بذاره. مسیری که بشه بهش اعتماد کرده و باعث درجا زدن ما نشه. باعث نشه که بعد از چند روز احساس ناامیدی توی وجودمون رخنه کنه و از انتخابمون ناراضی باشیم و بخوایم دوباره مسیرمون رو تغییر بدیم.
لحظه ورود به وبسیما!
از روزی که تصمیم گرفتم بطور جدی وارد حوزه دیجیتال مارکتینگ بشم حدود 10 ماه میگذره. 10 ماهی که بخش زیادی از عمر کاری من رو رقم زد. توی این 10 ماه خیلی جاها احساس ناامیدی کردم، خیلی جاها احساس شکست کردم و به مسیرم شک داشتم؛ اما خب کاری از دستم برنمیومد چون من مسیر اصلیم رو گم کردهبودم و کسی رو هم نداشتم که بهم کمک کنه.
تا اینکه با کارآموزش وبسیما آشنا شدم و با گذروندن چند مرحله تونستم به عنوان کارآموز دیجیتال مارکتینگ توی یه مسیر مطمئن و سازماندهی شده قدم بردارم. از همون مسیرهای آموزشی که خیلی از ماها دنبالش میگردیم؛ اما نمیدونیم کجا و چطور باید پیداش کنیم.
اولین روزی که دوره کارآموزش بطور جدی شروع شد من فقط یه هدف داشتم؛ اینکه توی حوزه دیجیتال مارکتینگ به سطح قابل توجه و مناسبی برسم و بتونم حرفی برای گفتن داشتهباشم. اما امروز که دیگه آخرین روز این دوره هست؛ شرایط برای من خیلی فرق کرده. اهداف و برنامههای من به طرز عجیبی تغییر کردن و توی یه مسیر مناسب قرار گرفتن. من انقدر تغییر کردم و آیندهنگر شدم که برای تک تک لحظاتم بطور دقیق برنامه ریزی کردم. من توی این دوره با چالشهای زیادی رو برو شدم. خیلی کارای متفاوت انجام دادم که همیشه بخشی از علایقم بوده؛ اما نمیدونستم چطورباید قدم اول رو برای مطمئن بردارم.
بععضی اوقات توی زندگی مسیرهایی پیش رومون قرا میگیرن که با گذروندشون به اندازه چند سال باتجربهتر و پختهتر میشیم. بعضی تجربهها قابل بیان نیستن؛ حتی کلمات هم توانایی توصیفشون رو ندارن. فقط خود شخص متوجه پیشرقت و رشد عجیب خودش میشه. از همون پیشرفتهایی که وقتی به پشت سرت نگاه میکنی احساس میکنی زندگیت به قبل و بعد از این انتخاب تقسیم شده.
وظیفه اجتماعی وبسیما
خیلی از ماها توی لحظههای مهم و حیاتی زندگیمون درجا زدیم و حرف و عملمون با هم یکی نبوده. میدونین بنظر من ما آدما بهتر از هرکسی میتونیم خودمون رو قضاوت کنیم و بد و خوب اعمالمون رو تشخیص بدیم.
ما توی زندگی روزمرمون با کلی آدم مختلف روبرو میشیم که خیلیهاشون ظاهر و باطن یکسانی ندارن و حرف و عملشون با هم یکسان نیست. همه ما براساس سن و تجربمون بعد از چند بار معاشرت به راحتی میتونیم این دوگانگی رفتار رو تشخیص بدیم.
اما چی میشه که میون این همه آدم با ظاهر و باطن متفاوت و حرف و عمل نامرتبط کلی آدم پیدا میشن که دقیقا خودِ خودشون هستن. از همون لحظه اول که باهاشون هم کلام میشی به شخصیتشون پی میبری و هدفهاشون برات روشن میشه. انگار که سالهاست میشناسیشون و با احوالاتشون آشنایی داری. اونجاست که چشمت رو روی بقیه آدمای اشتباهی میبندی و فقط خوبی و نیت خیر جلوی چشمات ظاهر میشه.
شاید من تک تک افراد وبسیما رو نشناسم، شاید با همشون هم کلام نشدهباشم؛ اما فقط این رو میدونم که شفافیت ظاهر و باطن آدما از چشم هیچ کسی پنهون نمیمونه.
تجربه کارآموزی توی وبسیما فقط من رو توی زمینه کاری ارتقا نداد؛ بلکه خیلی از ملاکهای اجتماعیم من رو هم تغییر داد. با آدمهایی آشنا شدم که رسالت اجتماعی و انسانیشون رو به درستی و با دقت و ظرافت انجام میدن. آدمایی که دانش و تجربههاشون رو بدون هیچ منت و چشم داشتی در اختیار افراد تازه وارد قرار میدن و به مسیر و وظیفه اجتماعیشون اطمینان کامل دارن. بنظرم ما این روزا کمتر شرکتهایی رو پیدا میکنیم که وظیفه اجتماعی و انسانیشون به اندازه وظیفه کاری براشون مهم و حیاتی باشه.
نمیدونم در آینده کاریم قراره با چه شرکتهایی روبرو بشم و تجربه همکاری باهاشون داشتهباشم؛ اما فقط میتونم این قول رو به خودم بدم که به جبران تمام لطفهای بیمزد و منتی که تیم وبسیما در حق من و امثال من انجام داد، من هم به عنوان یه انسان هیچوقت وظیفه و رسالت اجتماعی و انسانیم رو فراموش نمیکنم و در هر لحظه از زندگیم دست از کمک به دیگران نمیکشم.
سخن پایانی
امروز روز آخر کارآموزش در وبسیما هست و من نمیدونم در آینده چه چیزی انتظار من رو میکشه. نمیدونم چند بار دیگه من و وبسیما سر راه هم قرار میگیریم و فرصت همکاری داریم؛ اما به قول سعدی ” به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ” بالاخره هر آغازی یک پایانی داره. مهم لحظات سپری شده و تجربیات مفیدی بود که بدستشون آوردم و به هیچ وجه با دنیا عوضشون نمیکنم.
مثل همیشه از تمام افراد تیم وبسیما تشکر میکنم و برای تک تکشون آرزوی درخشش و موفقیت بیش از پیش دارم.